که در قلبم چه آشوبی به پا کرد
eshghokhakestar2
چقدر جای تو خالی ست
رفته که رفته
هی نشین غصه نخور, رفته که رفته
اگه دوستت داشت نمی رفت اون که رفته
هی نشین چشم به راه رفته که رفته
اگه عاشق بود نمی رفت اون که رفته
بی خیالش مگه تو چند سال جوونی
بی خیالش مگه تو چند سال می مونی
بی خیالش اینا رسم روزگاره
همه شون کار خداست حکمتی داره
یاد حرفای قشنگش میدونم مثل یه داغ
اون دلت خیلی گرفته, شده قلبت پاره پاره
اون که رفته دیگه رفته, دیگه اون دوست نداره
دیگه دست بردار عزیزم, برو سوی عشق تازه
هیچ کسی نمی دونه توی دلت چی میگذره
حرفات اندازه کوه ,پر غروری ,خیلی ساده
اون که رفته دیگه رفته دیگه برگشتن نداره
اگه دوست داشت نمی رفت حتی واسه ی یه لحظه
تنها شد این دل این دیوونه
مستی از می عشق از تو دیوونه
باور نکن عاشق نشو
رسوای عشق تو این زمونه تنها می مونه
ای دل ای دل ای دیوونه
دنیای من همه رفت از یادم
خد ای من بیا برس به داد م
عاشق شدم من به دام عشق به چه سادگی به بلا افتادم
عاشق شدم من به دام عشق به چه سادگی به بلا افتادم
دیوونه دل تو با من چه ها کردی
عاشق شدی خودتو رها کردی
دریا دریا غم آشنا کردی
ای یار من دلمو به تو دادم
ای عشق من چرا دادی بر بادم
آتیش زدی به دل و به بنیادم
عاشق شدم من به دام عشق به چه سادگی به بلا افتادم
عاشق شدم من به دام عشق به چه سادگی به بلا افتادم
دل دیوونه من میگه آروم نداره
برای دیدن تو همیشه بیقراره
دل و دلدار و دیدار میاد هی به یادم
خبر نداری ای یار هستیمو به تو دادم
عاشق شدم من به دام عشق به چه سادگی به بلا افتادم
عاشق شدم من به دام عشق به چه سادگی به بلا افتادم
دلم گرفت ای هم نفس پرم شکست تو این قفس
تو این غبار تو این سکوت چه بی صدا نفس، نفس
از این نا مهربونی ها دارم از غصه میمیرم
رفیق روز تنهایی یه روز دستات تو میگیرم
تو این شب گریه می تونی پناه هق هق من باشی
تو ای همزاد همخونه چی میشه عاشقم باشی
دوباره تو دوباره عشق دوباره ما دو هم قفس دوهم زبون دوهم صدا
تو ای پایان تنهایی پناه آخر من باش
تو این شب مرگی پاییز بهار باور من باش
بذار با مشرق چشمات شبم روشنترین باشه
می خوام آئینه خونه با چشمات همنشین باشه
دلم گرفت ای همنفس پرم شکست تو این قفس
این واقعا با شکوه است که من با تو پیمان عشق می بندم
ما هیچ گاه از هم جدا نخواهیم شد
خدا می داند که قلبم برای چه کسی می تپد
چه قدر دوستت دارم ، نمی دانم و تو هیچ گاه تصور آن را هم نخواهی داشت
فقط خدا آگاه است
من با تو پیمان می بندم و این با شکوه است
من با عشقی که نسبت به تو دارم ، می توانم همه چیز را فراموش کنم
و به جز تو از همه چیز دوری کنم
تو می توانی آن را دیوانگی بنامی
قلب من صدای قلب تو را شنید
و دانست که تو عاشقش هستی
بین ما فاصله ای وجود ندارد
و فقط عشق ماست
خدا می داند که قلب من برای چه کسی می تپد
ما با هم عهد می بندیم و این بسیار زیباست
آنگاه که غرور کسی را له می کنی، آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی، آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی، آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ، آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی، آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری ، می خواهم بدانم،دستانت را بسوی کدام آسمان دراز می کنی تا برای خوشبختی خودت دعا کنی؟. بسوی کدام قبله نماز می گزاری که دیگران نگزارده اندکسی که طعم واقعی تنها بودن را نچشیده باشد از عشق هیچ نمی داند
دیگر نگران فردا نخواهم ماند،
نخواهم خواند،
نمی دانم ولی شا ید،
زندگی وسر مستی را در سراب نامت، جستجو میکردم
ولی حالا در بیابان تنهایی ام
در دشت احساسم
در آسمان ابری قلبم فکری دیگر روییده
در تلالو آبی دریا نگاهی را دو باره روبه روی چشم خود احساس کردم
ولی دیدم آن هم همان فردای بی قانون من بوده
زمان را خواستم در دست خود گیرم کة شاید در قبال ساعتی با من بودن برای من برای قلب من نقشی نه چندان سخت را در پرده ابهام روحم بارور سازد
ولی حالا او نیز در توقف و انعکاسش
سر سازگاری ندارد
گوشم از فریادهای کهنة تاریک پر گشتة زنگ می زند گوشم او نیز یارای شنیدن ندارد چرا وصد چرا
بگذارید تا تنها باشم در دشت احساسم،
بی من شوم بگذرم واز قانون طبیعت رهایی یابم
شاید او هم خوا ست تا دیگر من نباشم وشاید خواست پیمان ببندد تا فردایی دیگر ویران کنم قلبم وجودم
تاروپودم را
eshghokhakestar2
به نام آنکه عشق را بنا کرد
تو را از من ، سر از تو را جدا کرد
کسی که مثل هیچکس نیست
تو بهترین منی
تو بهترین منی
من ماه را میلیون ها بار بوسیده ام
در آسمان با ستاره ها رقصیده ام
آفتاب را در روزهای بارانی لمس کرده ام
عطر رزهای صورتی را هزاران بار احساس کرده ام
اقیانوسی را دیده ام که آتش را عاشق خود ساخت
هم آغوشی شقایق های سوخته را دیده ام
اما هنوز ...
اما هنوز کسی را ندیده ام که به اندازه تو من را شگفت زده و مبهوت بکند
تو مرا از خود بی خود ساختی
تو پرشورترین لحظات را برای من آوردی
عزیزم ، به این دلیل است که بهترین منی
عزیزم، به این دلیل است که مثل هیچکس نیستی
eshghokhakestar2
خوشتر از فکر می و جام چه خواهد بودن
تا ببینم که سرانجام چه خواهد بودن
غم دل چند توان خورد که ایام نماند
گونه دل باش و نه ایام چه خواهد بودن
مرغ کم حوصله را گو غم خود خور که بَرو
رحم آنکس که نهد دام چه خواهد بودن
باده خور غم مخور و پند مقلد مینوش
اعتبار سخن عام چه خواهد بودن
دست رنج تو همان به که شود صرف بکام
دانی آخر که بناکام چه خواهد بودن
پیر میخانه همی خواند معمایی دوش
از خط جام که فرجام چه خواهد بودن
بردم از ره دل حافظ بدف وچنگ و غزل
تا جزای من بد نام چه خواهد بودن
از هر کی پرسیدم عاشق واقعی کیست؟! گفت : عاشق واقعی کسی است که واسه دیدن و شنیدن صدای معشوق لحظه شماری کند، همیشه بخواد با اون باشه و هر لحظه دلتنگش بشه !اما به نظر من عاشق واقعی کسیه که فقط خوشبختی معشوقش رو بخواد ، و هیچ وقت ادعا نداشته باشه که اون فقط مال خودشه . عاشق واقعی کسیه که معشوقش توی خونه قلبش باشه نه خونه ی واقعی ، تصویرش همیشه تو شبکیه ی ذهنش حک شده باشه نه شبکیه ی چشمش ، صداش همیشه پرده ی ذهنش رو به ارتعاش در بیاره نه پردهی گوششو ، همیشه و هر لحظه به یادش زندگی کنه نه اینکه فقط باهاش باشه. عاشق واقعی کسیه که ظاهر معشوقش رو نخواد ، باطن معشوقو بخواد . عاشق یه تصویر و یه نقاشی نباشه ، عاشق طنین صدای معشوق نباشه ، بلکه باید عاشق فکرش ، قلبش و ادبو معرفت و هنر او باشد.
حالا اونایی که ادعا می کنن عاشقند ببینید این چیزها رو در خودتون می بینید ، یه عاشق واقعی هستین و هیچ کی نمی تونه منکر این حقیقت باشه
سخته وقتی انتظار میشه حجم نفس
وقتی کبوتر دل بی قرار میشه توی قفس
سخته وقتی بی کسی میشه همه کس
ورد زبونت مهربون ،مهربون میشه وبس
سخته وقتی وسعت نگاهش توی نگات
نمی ذاره باز بشه پلک از روی پلکات
سخته وقتی جز التهاب چاره دیگه نیست
پایی واسه رفتن و دویدن دیگه نیست
سخته وقتی خواهشات واسه پاکی کراهت، بی فایده میشه
بید مجنون واسه صداقت بی سایه میشه
سخته وقتی می بینیش بهش میگی دوست دارم
اما اون دوست نداره بهت بگه دوست دارم
سخته وقتی بهش میگی تومث نگارمی
اونم میگه یه جورایی تو،مث مژگان کنارمی
سخته وقتی خورشید وجودش تن تو رو می سوزونه
دوست داری واسش مث ماهی بشی که از آب دور می مونه
اما انگاراون توجهی نمی کنه
جدی جدی ماهیه داره جون می کنه توی خونه
سخته وقتی ببینی حریر خیالت پاره شه
جُل و کنف واقعی جای حریره جا می شه
شاید این اندوه حقم بوده است
سهم من ازعاشقی غم بوده است
پیش دریای محبت های تو
تشنگی های دلم کم بوده است
پاسخ عشق تو را بد داده ام در دلم رنگ و ریا هم بوده است
رو بر ان آیینه شفاف مهر
چهره ام تاریک و مبهم بوده است
بعد تو این دل شکسته بسته است
زخم ها محتاج مرهم بوده است
مثل چنگ از زخمه پر سوز غم ناله ام هم زیر هم بم بوده است
آه من افتاده ام از پایین
سیلی تقدیر محکم بوده است
آه خاتون دست این دل را بگیر
گر چه این اندوه حقم بوده است
eshghokhakestar2
نجوایی بارونی
بعد از مدتها توانستم بنویسم....بارالها شکر میگویمت که بر فکرم کلمات مبهم شیشه ای را نجوا میکنی و سکوت قفس شیشه ای مرا میشکنی و من بر آنم تا دست بر قلم ببرم و این سکوت شکسته را در کاغذی سپید خط خطی کنم
قلمم از جنس نور و جوهرش از اشک چشمانم است و کاغذی دارم از برگهای خشکیده پاییز عمرم
میخواهم بگویم مبتلایم به آنچه عشق نامیدندش و همچنان با پایی زخمی بر جاده های بی انتهای سرنوشتم دنبال یک سایه میگردم و میدانم دردم تسکین نمیابد جز به نگاه پر اضطراب قناری عاشق که هر روز بیقرار میخواند و مرا مست صدایش میکند
بار الها این بنده حقیرت را دریاب و باور کن من برای این همه غم ساخته نشده ام که مبتلا شوم.......و دیگران را مبتلا کنم
ای سرا پا همه خوبی کاش تو به اندازه بغضی که یک آن بر گلویم چنگ می اندازد کنارم بودی کاش همان اشک چشمم بودی که وقتی حلقه میزند همه چیز تار و مبهم جلوی دیدگانم میرقصند
و این شاید آخرین بار باشد که مینویسم به نام عشق...و میخواهم دیگر نباشم و همراه من دردسر های آهنی من هم به گور خاطرات پناه ببرند و من پاکی سجاده نماز مادر را میخواهم که لحظه ای سر بر آن بگذارم و اشکهای دلتنگیم را با بوی نم بر تربت کربلاییش با هم به تو هدیه بدهم......دلم برای همه چیز تنگ است
برای خنده های پوشالیم...که حتی دیگر نمیتوانم به تظاهر لب به خنده بگشایم
دلم برای کودکیهای گم شده ام میلرزد برای دویدنهای کودکانه در کوچه های باریک به دنبال پروانه های کاغذی...و وقتی پشت سرم را میبینم در میابم که حسم بزرگ شده و دیگر آن کودک شیطون و پر ذوق نیستم و همه چیز فاصله گرفته از دستان خالی من
من هم شدم یکی از آن بزرگترها که به خود و دیگران دروغ میگویند و انسانیتی تهی همه وجود پوچشان را پر کرده دیگر در سکوتم حتی قاصدک هم میلی به دیدنم ندارد و گلهای پیچک خانه مادر بزرگ که زمانی همدمم بودند هم بزرگ شدند و از من غریبی میکنند
من این دنیا را نمیخواهم...همه چیز رابا یک چیز میسنجند و همه عاشقهای دنیا محکوم به مرگند
و نسل من همینک تمام سپیدی ها را محکوم کرده و عشقها جایشان را به هوس تن هایی پوسیده برای یک شب مهتابی داده اند و همه چیز بیش از اندازه نفرت انگیز است و این را من میفهمم چون مبتلا گشته ام
مبتلای دردی که عشق نامیدندش.....عشق الهی..عشقی پاک و بی پروا
سالها بود که انقدر دلتنگی نمیکردم ولی اینبار دیگر فرق دارد و من نیاز دارم شانه های مهربانی بالین اشکهایم شوند و به من اطمینان بدهند که همه بدیها تمام میشود
وقتی این نوشته را میخوانی اشک بریز که من هم اشک ریختم
این حقیقت است...چهره واقعی و عاشق کش جهان را ببین که چگونه با ما در جنگ است و من و توی انسان چه حریصانه زندگی را از آن خود دانسته ایم و به زیبایی ها و بی وفاییهایش دل بسته ایم
دوست من سکوت نکن از چه میترسی از که خجلت زده ای بگذار اشکت جاری شود....بگذار خاک و غباری که چشمت را پوشانده شسته شود
من دلم تنگ است....من دلم از تنهایی در سینه ام گرفته
من قلبم را آن سوی مرزهای تردید جا گذاشته ام
بار الها دستان عاشق من و دوستان ترانه ای مرا در دستت بگیر و به خود ببر ای پروردگار عشق راهی از نور برای این کاروان درست کن و ما را در آن هدایت کن
به حق بزرگواریت قسمت میدهم همه دلهای زخم دیده و پشت های خنجر خورده کسانی که در جمع ترانه ای ما حضور دارند را تسکین دهی و مرهم نهی و آخرین دعایم:با عشق و قلبم از خودت میخواهم که همه عاشقانت را از ظلمت و شب سرد هجران غایب همیشه حاضر حضرت قایم -عج-رهایی بخشی
سلامتی باران که می آید و چرکی زمین را می شوید و خودش رنگ ما را می گیرد و می رود. وقتی دوباره پاک شد باز هم می آید. خسته نمی شود... دلگیر نمی شود... چیزی هم نمی خواهد... فقط گاهی زیر باران قدم بزنی خوب است... فقط گاهی زیر باران یاد باران خورده ها هم باشی خوب است...! گاهی باران بهانه است ... گاهی همدردی لطیفی ست از سوی خدا...! باران برای کسی تکراری نخواهد شد...هروقت ببارد زیباست! به سلامتی باران...!